ماجرای تأسیس دانشگاه استنفورد

نوشته شده توسط آی دریمز در 12 اکتبر 2013

Stanford_University_campus_from_aboveخانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.» منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.» خانم جواب داد: «ما منتظر خواهیم ماند.» منشی ساعت ها آنها را به این امید که بالاخره دلسرد شوند نادیده گرفت تا شاید پی کارشان بروند، اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز به ناچار پذیرفت و با اوقات تلخی آهی کشید زیرا از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. بعد از ورود زوج به اتاق رییس، خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس می خواند. او از اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. من و شوهرم دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.» رییس با خشم گفت :«خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.» خانم به سرعت توضیح داد: «آه… نه…. نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.» رییس لباس کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینۀ یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است!» خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خوشحال شد زیرا با خود تصور می کرد از شرشان خلاص می شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟» شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ «لیلاند استنفورد» بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد، از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.