قضاوت عجولانه

نوشته شده توسط آی دریمز در 16 ژوئن 2013

oldman

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت . زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آن ها را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد. اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.

او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

دانلود اپلیکیشن های بازار از طریق کامپیوتر

نوشته شده توسط آی دریمز در 9 ژوئن 2013

دانلود-نرم-افزار-باراز

اغلب کاربران اندروید در کشورمان، با اپلیکیشن بازار آشنا هستند. در واقع بازار، همانند فروشگاه گوگل پلی است با این تفاوت که برخلاف فروشگاه گوگل پلی که فارسی زبانان را تحریم کرده، بازار اجازه دریافت اپلیکیشن های مختلف را به کاربرانش می دهد. یکی از محدودیت های بازار این است که فقط می توان از طریق تلفن همراه، اپلیکیشن ها را دریافت کرد و با کامپیوتر این امکان وجود ندارد. این محدودیت گاهی آزار دهنده خواهد بود مخصوصاً زمانی که امکان دریافت از طریق تلفن همراه وجود نداشته باشد.

در این مجال به معرفی روشی می پردازیم که می توان از طریق کامپیوتر، اپلیکیشن های بازار را دریافت نمود.

ادامه مطلب …

25 دیدگاه دسته‌بندی : آموزش

پسرک باهوش

نوشته شده توسط آی دریمز در 8 ژوئن 2013

farmerboy

روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی اما با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند اما باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، “چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.”

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید، “چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟”

پسرک پاسخ داد، “من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم.”