دفتر مشق سارا

نوشته شده توسط آی دریمز در 10 نوامبر 2012

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا… دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم ؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشم های سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : «چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچۀ بی انضباطش باهاش صحبت کنم.»

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : «خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اون وقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه… اون وقت… اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای دادشم رو پاک نکنم و توش بنویسم… اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم…» معلم صندلی اش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا… و کاسه اشک چشمش، روی گونه هایش خالی شد…

برگرفته از مجله خانواده سبز، شماره 338

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.